ورد سحری
یک روز پدرم قرآنی را به خانه آورد که در یک حادثه آتش سوزی نسوخته بود. ما همه به آن دست زدیم و دیدیم حتی حاشیه های صفحه سوخته بود؛ اما متن آیات نه... و من از آن روز ایمان آوردم که قرآن نمی سوزد جز آنکه آیات فیها باشد. اگر جلوی دوربین و خبرنگار قرآن آتش زدند معجزه بود که قرآن آتش گرفت تا ما بیدار شویم وگرنه این خواب زمستانی بهار نداشت قربان قرآن خودمان که نسوختنش مومن می کند و سوختنش بیدار هدی للمتقین شکر خدا که دشمنان ما را از جاهلان قرار داده قرآن می سوزانند؛ آن هم درست بعد از ماه مبارک رمضان که هر مسلمان بی دینی هم دست کم یک آیه قرآن را خوانده و با آن انس گرفته رمضانی بود و بار سفر بست قرآن از سرش رد می کنم و محکمش در دست می گیرم من حافظ قرآنم تا سال دیگر که رمضان بازگردد. خب من الان توی یه کافی نت یه جای یه شهری نشستم. هوا گرمه. خیلی هم گرمه. حتی این بادبزن خارجی که همیشه تعریفش رو می کردم و می گفتم مثل کولر کار می کنه جواب نمیده. بعضی از دوستای حافظم وقتی پستشون به گرمای هوا می خورد یا مثلا خانمی رو می دیدن که داره از گرمای هوا شکایت می کنه بهش می گفتن : قل نارجهنم اشد حرا خدا کنه امروز گرمی آتش جهنمم رو بیشتر نکرده باشم. امروز روز یادگاریه